-
حرف های نگفتنی
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 23:02
حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد. و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز نوشتن چنین کتابی که باید قلم را بــِکـَــنَم و دفترم را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.
-
مهراوه ی من
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 22:39
مهراوه ی من! من پرشکوه ترین سرودهای عالم را در ستایش تو - ای دختر آفتاب – خواهم سرود. من پرشورترین ترانه های عاشقی را که برخوردارترین معشوقان جهان از آن نصیبی نبرده اند، برایت خواهم ساخت. ای غزلِ غزلهای دل من!... همه جا خوب ترین گلهای معطر شعر را از باغهای عشق و صحراهای اساطیر خواهم چید، و دسته گلی خواهم بست. و در یک...
-
نزدیکتر به خدا
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 22:38
من باید فرود آیم، نباید بنشینم، سال هاست، از آن لحظه که پر بر اندامم روئید و از آشیان، از بام خانه پرواز کردم همچنان می پرم. هرگز ننشسته ام، و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها و بامهای کوتاه خانه ها برنگرداندم، چشم به زمین ندوختم، پروازی رو به آسمان، در راه افلاک و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین و هر لحظه...
-
تو را منتظرند
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 22:38
در دور دست تو را منتظرند، شهزاده ای، آزاده ای اسیر قلعه ی دیوان، به حیله ی جادو در بند گرفتار و چشم به راه که: « فریاد رسی می آید». و به صدای هر پایی سر از گریبان غمگینش بر می دارد که:« کسی می آید ». و او خریدار توست، نیازمند توست.
-
بی قرار
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 22:37
« آن نی خشکم که بر لبهای نوازشگر ناپیدای تو که قصه ی فراق را در من می نوازی به غربت خویش پی بردم » و اکنون نه در این عالمم، که در خویشتن قرار ندارم. و نه در زیستن که در بودن خویش نمی گنجم، که جامه ی تنگ خویشتنم.
-
ای خوبیِ خوب!
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 22:35
اینک با دامنی پر از خوبترین گوهر های زمانه، دستی پر از زیباترین زیور های زمین آمده ام تا همه را، هر چه را اندوخته ام به معبد پاک تو ای الهه ی مهر، مهراوه ی قدسیِ من، وقف کنم من از معراج آسمان ها می آیم. همه طبقات آسمان را گشته ام. در دل ستاره باران نیمه شب های روشن و مهربان تابستان، بر جاده ی کهکشان، تاخته ام. صحرای...
-
آتش و دریا
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 22:34
من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است؟ هنگامی دستم را دراز کردم که کسی نبود. هنگامی لب به زمزمه گشودم، که مخاطبی نداشتم. و هنگامی تشنه ی آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا ...!
-
در بدر تر از باد زیستم
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 16:06
در بدر تر از باد زیستم در سرزمینی که در آن گیاهی نمی روید ای تیز خرامان من ، لنگی پای من از ناهمواری راه شما بود...
-
منو ببخش...
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 16:04
منو ببخش... که ندیده می گرفتم التماس اون نگاه نگرونو منو ببخش... که گرفتم جای دست عاشق تو دست عشق دیگرونو لایق عشق بزرگ تو نبودم خورشید بانو غافل از معجزه ی تو شد وجودم ... اسیر جادو منو ببخش... که درخشیدی و من چشمامو بستم منو بخشیدی و من چشمامو بستم منو ببخش... تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم که نیاوردی به روم...
-
آنکه می گوید دوستت دارم
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 16:00
آنکه می گوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی ست که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبانِ سخن بود هزار کاکلیِ شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبانِ سخن بود آنکه می گوید دوست ات می دارم دل اندوهگین شبی ست که مهتاب اش را می جوید ای کاش عشق را زبانِ سخن بود هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست هزار...
-
آخر بازی
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 15:47
عاشقان سرشکسته گذشتند ، شرمسار ترانه های بی هنگام خویش ، و کوچه ها بی صدا ماند و صدای پا . سربازان شکسته گذشتند ، خسته بر اسبان تشریح ، و لتّه های بی رنگ غروری نگون سار بر نیزه هاشان تو را چه سود فخر به فلک بر فروختن هنگامی که هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند؟ تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس ها به داس سخن...
-
قصدم آزار شماست!
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 15:44
اگر این گونه به رندی با شما سخن از کام یاریِ خویش در میان می گذارم ، - مستی و راستی- به جز آزارِ شما هوایی در سر ندارم ! اکنون که زیر ستاره ی دور بر بامِ بلند مرغِ تاریک است که می خواند ، اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رویا ، و پناهِ از توفان را بردگانِ فراری حلقه بر دروازه ی سنگینِ اربابانِ خویش بازکوفته...
-
در لحظه
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 15:42
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم ، به تو می اندیشم و زمان را لمس می کنم معلق و بی انتها ... عریان می وزم، می بارم، می تابم آسمان ام ستاره گان و زمین، و گندمِ عطر آگینی که دانه می بندد رقصان در جانِ سبز خویش از تو عبور می کنم چنان که تندری از شب. می درخشم و فرو می ریزم